سرکه ی هفت ساله را، از لب او حلاوتی
خاربُنان خشک را، از گل او طراوتی
جان و دل فِسُرده را، از نظرش گشایشی
سنگ سیاه مرده را از گذرش سعادتی
از گذری که او کند، گردد سرد، دوزخی
وز نظری که افکند، زنده شود ولایتی
مرده ز گور برجهد، آید و مستمع شود
گر بت من ز مردهای، یاد کند حکایتی
آنک ز چشم شوخ او، هر نفسی است فتنهای
آنک ز لطف قامتش هر طرفی قیامتی
آه که در فراق او هر قدمی است آتشی
آه که از هوای او میرسدم ملامتی
#مولانا
:: برچسبها:
مولانا ,
|